درباره وبلاگ

گاهی گمان میکنی که نمیشود گاهی نمی شود که نمی شود گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود گاهی گدای گدایی و بخت نیست گاهی تمام شهر گدای تو می شود
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پنج ستاره و آدرس panjsetare.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 207
بازدید کل : 93999
تعداد مطالب : 41
تعداد نظرات : 93
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


زنـــدگی منـــهای غـم
Welcome To Meysam's Weblog
یک شنبه 1 بهمن 1398برچسب:, :: ::  نويسنده : Meysam       

سلام خدمت دوستان گلم و بازدیدکننده های خوب این وبلاگ 

راستش من خیلی وقته اینجا مطلب نمیذارم چون درگیر درس و دانشگاهم ولی هروقت سر میزنم میبینم که بازدید خوبه و شما همتون لطف دارین.

فقط خواستم بگم که یه سایت جدید راه اندازی کردم که واسه مجوزا و ثبتش خیلی زحمت کشیدم

نماد موقت اعتماد الکترونیکی هم بهم دادن ولی دوست نداشتم بذارمش.اصلی بیاد بهتره

چندروز دیگه که استعلام از پلیس اماکن برای هویت من رو انجام بدن نماد اصلی یک ستاره رو هم بهم میدن

خودتون استفاده کنید و به دوستانتون هم توصیه کنید

برای مشاوره رایگان در زمینه کامپیوتر،اینترنت و معرفی نرم افزارهای کامپیوتر و تلفن همراه(آندروید) و خرید تلفن همراه در خدمت مشتریان عزیز این سایت خواهم بود

با حمایت شما در آینده نزدیک قرعه کشی های خوبی برای مشتریان خوب این سایت انجام خواهد شد.

جهت ورود به سایت روی تصویر کلیک کنید

 

 



16 مهر 1398برچسب:عشق,احساس,عشق واقعی, :: ::  نويسنده : Meysam       

سلام دوستای گلم

راستش خودم این مطلبو یه جا دیدم خوشم اومد و امیدوارم شما هم خوشتون بیاد.

درباره تفاوت عشق و هوس میگه و خیلی خوب فرقشونو گفته هرچند که تفاوتاشون خیلی بیشتر از ایناست.

خب دیگه این مطلبو بخونین بعدشم نظرتونو بگین حتما.اگه هم فکر میکنین نباید میذاشتم بازم بگین.

 

عشق و شهوت به عنوان دو مقوله نسبتاً مشابه به شمار می روند. شهوت صرفاً یک امر طبیعی و ذاتی به شمار می رود که برای جذب جنس مخالف به یکدیگر در وجود انسان ها قرار داده شده است. می توان گفت که بدون وجود شهوت انتظار نمی رود که هیچ گونه عشق و یا محبتی میان زن و مرد شکوفا گردد.

شکی نیست که این حس در تمام افراد وجود دارد و تنها راهی است که می تواند به جدایی میان جنس مونث و مذکر پل بزند.

از سوی دیگر یکی از فاکتورهایی که وجود آدمی را شریف و اصیل می سازد، عشق است. عشق یکی از عالی ترین صفات انسانی که به واسطه آن افراد سعی می کنند "بهتر" باشند. انسان ها شاید تنها به دلیل شهوترانی و زیاده خواهی با یکدیگر درگیری ایجاد می کنند؛ اما برای تشکیل خانواده و زندگی مشترک تنها یک دلیل وجود دارد و آن هم چیزی نیست جز عشق.
 



ادامه مطلب ...


سه شنبه 15 شهريور 1398برچسب:, :: ::  نويسنده : Meysam       

 سلامممممممممممممم دوستاي گلم

امروز روز تولدمه خيلي خوشحالم. هيچكيم نيومد تو نظرات تبريك بگه  از بسسسسسس با معرفتين شماها.

انشالله صدسال زنده باشم  8-9 تا  بچه هم نصيبم شه تو اين مدت . يا نه ده تا ميخوام   تا هشتم گرو نهم نشه 

خلاصه ميخوام ببينم كيا يادشونه و ميان اينجا بهم تبريك بگن

دوستون دارم  نه يكي نه دوتا  124000تا  (به نيت تعداد پيامبران)

مراقب خودتون باشين

التماس دعا...



یک شنبه 29 خرداد 1398برچسب:دكتر شريعتي, :: ::  نويسنده : Meysam       

سلام دوستان

امروز 29 خرداد ماه  سي و چهارمين سالگرد وفات دكتر  شريعتي هست.من خودم خيلي از افكار و عقايدشو قبول دارم هرچند كه با بعضياشونم مخالفم به دلايل مختلف  ولي در كل به نظر من بعد از وفاتش هيچكس نتونست جاي اونو بگيره و به احتمال زياد هم كسي پيدا نخواهد شد.

به اين مناسبت گفتم زندگينامشو هم براتون بذارم.شايد بعضياتونم زندگي نامشو خونديد. در آخر هم سعي ميكنم گلچيني از حرفاشو بنويسم تا اونايي كه كمتر با دكتر آشنايي دارن بيشتر به عمق افكارش پي ببرن.

البته به نظر من حرفاي عميق و پر وقتي ارزش خودشونو نشون ميدن كه به ما به عمل تبديلشون كنيم.

زندگينامه...

دکتر علي شريعتي در سال 1312 در روستاي مزينان از حوالي شهرستان سبزوار متولد شد. اجداد او همه از عالمان دين بوده اند.... پدر پدر بزرگ علي، ملاقربانعلي، معروف به آخوند حکيم، مردي فيلسوف و فقيه بود که در مدارس قديم بخارا و مشهد و سبزوار تحصيل کرده و از شاگردان برگزيده حکيم اسرار (حاج ملاهادي سبزواري) محسوب مي شد. پدرش استاد محمد تقي شريعتي (موسس کانون حقايق اسلامي که هدف آن «تجديد حيات اسلام و مسلمين» بود) و مادرش زهرا اميني زني روستايي متواضع و حساس بود.

علي حساسيتهاي لطيف انساني و اقتدار روحي و صلاحيت عقيده اش را از مادرش به وديعه گرفته بود. علي به سال 1319 در سن هفت سالگي در دبستان ابن يمين، ثبت نام مي کند، اما به دليل بحراني شدن اوضاع کشور ـ تبعيد رضا شاه و اشغال کشور توسط متفقين ـ خانواده اش را به ده مي فرستد و پس از برقراري آرامش نسبي در مشهد علي و خانواده اش به مشهد باز مي گردند.

پس از اتمام تحصيلات مقدماتي در 16 سالگي سيکل اول دبيرستان (کلاس نهم نظام قديم) را به پايان رساند و وارد دانشسراي مقدماتي شد. در سال 31، اولين بازداشت علي که در واقع نخستين رويارويي مستقيم وي با حکومت و طرفداري همه جانبه او از حکومت ملي بود، واقع شد. در همين زمان يعني 1331 وي که در سال آخر دانشسرا بود به پيشنهاد پدرش شروع به ترجمه کتاب ابوذر (نوشته عبدالحميد جوده السحار) مي کند. در اواسط سال 1331 تحصيلات علي در دانشسرا تمام شد و پس از مدتي شروع به تدريس در مدرسه کاتب پور احمدآباد کرد. و همزمان به فعاليتهاي سياسيش ادامه داد.

کتاب «مکتب واسطه» نيز در همين دوره نوشته شده است. در سال 1334 پس از تاسيس دانشکده علوم و ادبيات انساني مشهد وارد آن دانشکده شد. در دانشکده مسئول انجمن ادبي دانشجويان بود در همين سالهاست که آثاري از اخوان ثالث مانند کتاب ارغنون (1330) و کتاب زمستان (1335) و آخر شاهنامه (1328) به چاپ رسيد و او را سخت تحت تاثير قرار داد. در اين زمان فعاليتهاي سياسي ـ اجتماعي شريعتي در نهضت (جمعيتي که پس از کودتاي 28 مرداد توسط جمعي از مليون خراسان ايجاد شده که علي شريعتي يکي از اعضا آن جمعيت بود). آشنايي او با خانم پوران شريعت رضوي در دانشکده ادبيات منجر به ازدواج آن دو در سال 1337 مي گردد. و پس از چند ماه زندگي مشترک به علت موافقت با بورسيه تحصيلي او در اوايل خرداد ماه 1338 براي ادامه تحصيل راهي فرانسه مي شود. در طول دوران نحصيل در اروپا علاوه بر نهضت آزاديبخش الجزاير با ديگر نهضتهاي ملي افريقا و آسيا، آشنايي پيدا کرد و به دنبال افشاي شهادت پاتريس لومومبا در 1961 تظاهرات وسيعي از سوي سياهپوستان در مقابل سفارت بلژيک در پاريس سازمان يافته بود که منجر به حمله پليس و دستگيري عده زيادي از جمله دکتر علي شريعتي شد.

دولت فرانسه که با بررسي وضع سياسي او، تصميم به اخراج وي گرفت اما با حمايت قاضي سوسياليست دادگاه، مجبور مي شود اجراي حکم را معوق گذارد. وي در سال 1963 با درجه دکتري يونيورسيته فارغ التحصيل شد و پس از مدتي او به همراه خانواده و سه فرزندش به ايران بازگشت و در مرز بازرگان توسط مأموران ساواک دستگير شد.


پس از بازگشت از اروپا


پس از پنج سال تحصيل و آموختن و فعاليت سياسي، در اروپا، بازگشت به فضاي راکد و بسته جامعه ايران و آن هم تدريس در دبيرستان بسيار رنج آور بود، سال بعد (وي) پس از قبولي در امتحان به عنوان کارشناس کتب درسي به تهران منتقل مي شود و با آقايان برقعي و باهنر و دکتر بهشتي که از مسئولين بررسي کتب ديني بودند، همکاري مي کند. ترجمه کتاب «سلمان پاک» اثر پروفسور لوئي ماسينيون حاصل تلاش او در اين دوره است.

از سال 1345 او به استاديار رشته تاريخ در دانشکده مشهد استخدام مي شود. موضوعات اساسي تدرس او را مي توان به چند بخش تقسيم کرد: تاريخ ايران، تاريخ و تمدن اسلامي و تاريخ تمدنهاي غير اسلامي. از همان آغاز روش تدريس، برخوردش با مقررات متداول در دانشکده و رفتارش با دانشجويان، او را از ديگر استادان متمايز مي کرد. چاپ کتاب اسلام شناسي و موفقيت درسهاي دکتر علي شريعتي در دانشکده مشهد و ايراد سخنرانيهاي او در حسينيه ارشاد در تهران موجب شد که دانشکده هاي ديگر ايران از او تقاضاي سخنراني کنند اين سخنرانيها از نيمه دوم سال 1347 آغاز شد.

مجموعه اين فعاليتها مسئولين دانشگاه را بر آن داشت که ارتباط او با دانشجويان را قطع کنند و به کلاسهاي وي که در واقع به جلسات سياسي ـ فرهنگي بيشتر شباهت داشت، خاتمه دهند. در پي اين کشمکشها و دستور شفاهي ساواک به دانشگاه مشهد کلاسهاي درس او، از مهرماه 1350، رسماً تعطيل شد.

از اواخر آبان ماه 51 بخاطر سخنراني هاي ضد رژيم، زندگي مخفي وي آغاز شد و پس از چند ماه زندگي مخفي درمهرماه سال 1352 خود را به ساواک معرفي کرد که تا 18 ماه او را در سلول انفرادي زنداني کردند؛ که نهايتاً در اواخر اسفند ماه سال 53 او از زندان آزاد مي شود و بدين ترتيب مهمترين فصل زندگي اجتماعي و سياسي وي خاتمه مي يابد.

در اين دوران که مجبور به خانه نشيني بود؛ فرصت يافت تا به فرزندانش توجه بيشتري کند. در سال 55، با فرستادن پسرش (احسان) به خارج از کشور فرصت يافت تا مقدمات برنامه هجرت خود را فراهم کند. دکتر شريعتي نهايتا در روز 26 ارديبهشت سال 1356 از ايران، به مقصد بلژيک هجرت کرد و پس از اقامتي سه روزه در بروکسل عازم انگلستان شد و در منزل يکي از بستگان نزديک همسر خود اقامت گزيد و پس از گذشت يک ماه در 29 خرداد همان سال به نحو مشکوک درگذشت و با مشورت استاد محمد تقي شريعتي و کمک دوستان و ياران او از جمله شهيد دکتر چمران و امام موسي صدر در جوار حرم مطهر حضرت زينب (س) در سوريه به خاک سپرده شد.

                                                                        ***

گلچيني از سخنان دكتر شريعتي...

غريب است دوست داشتن. وعجيب تر از آن است دوست داشته شدن...

وقتي مي‌دانيم کسي با جان و دل دوستمان دارد ...

ونفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ريشه دوانده ؛ به بازيش مي‌گيريم

هر چه او عاشق‌تر ، ما سرخوش‌تر،هر چه او دل نازک‌تر ، ما بي رحم ‌تر ...

تقصير از ما نيست ؛ تمامي قصه هاي عاشقانه، اينگونه به گوشمان خوانده شده‌اند...

******

وقتي که ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم، وقتي که ديگر رفت من به انتظارآمدنش نشستم،

وقتي که ديگر نمي توانست مرا دوست داشته باشد من او را دوست داشتم،

وقتي که او تمام کرد من شروع کردم ، وقتي او تمام شد من آغاز شدم وچه سخت است تنها شدن!

******

چه غم انگيز است وقتي که چشمه اي سرد و زلال در برابرت مي جوشد و مي خواند و مي نالد ،

تو تشنه ي آتش باشي و نه آب. و چشمه که خشکيد ، و چشمه که از آن آتش که تو تشنه ي آن بودي ،

بخار شد و به هوا رفت و آتش کوير را تافت و در خود گداخت و از زمين آتش روييد

و از آسمان آتش باريد ، تو تشنه ي آب گردي و نه آتش!!!

و بعد ، عمري گداختن از غم نبودن کسي که تا بود ، از غم نبودن تو مي گداخت ...!

******

رسم زندگي اين است  يک روز کسي را دوست داري و روز بعد تنهائي به همين سادگي او رفته است  و همه چيز تمام شده است مثل يک ميهماني که به آخر مي رسد و تو به حال خود رها مي شوي چرا غمگيني؟ اين رسم زندگيست تو نمي تواني آن را تغيير دهي

******

کسي را دوست ميدارم..... خداوندا  از بچگي به من آموختند همه را دوست بدارم  حال که بزرگ شده ام، و کسي را دوست مي دارم، مي گويند:  فراموشش کن.

صبر کردن دردناک است و فراموش کردن دردناکتر  و از اين دو دردناکتر ان است که نداني بايد صبر کني يا فراموش!!!!

******

حرفهايي است که هيچ گاه زبانها بهم نميگويند....  حرفهايي است که فقط دستها ميتوانند بهم بگويند.

******

دلي که از بي کسي غمگين است،هر کسي را مي تواند تحمل کند.هيچ ﮐس بد نيست.

دلي که در بي اويي مانده است،برق هر نگاهي جانش را مي خراشد.

اما چه رنجي است لذت را تنها بردن و چه زشت است زيبايي را تنها ديدن و چه بدبختي آزار دهنده اي است تنها خوشبخت بودن!  در بهشت تنها بودن سخت تر از کوير است .....

*******

خداوندا..... براي همسايه که نان مرا ربود، نان !! براي عزيزاني که قلب مرا شکستند، مهرباني !! براي کساني که روح مرا آزردند، بخشش !!

و براي خويشتن خويش آگاهي و عشق مي طلبم.....

********

زندگي خوردن و خوابيدن نيست انتظار و هوس و ديدن و ناديدن نيست.  زندگي چون گل سرخي است  پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف.

******

يكي از عقيده هايي كه خودم باهاش مخالفم همينه...

تا آسمان راهي نيست  اما تا آسماني شدن راه بسيار است..  من رقص دختران هندي را بيشتر از نماز پدر و مادرم دوست دارم، چون آنها از روي عشق مي رقصند و اينها از روي عادت نماز مي خوانند.

*******

 

 

چه بسيارند کساني که هميشه حرف مي زنند بي آنکه چيزي بگويند و چه اندکند کساني که حرفي نمي زنند اما بسيار مي گويند

 

با تو....  همه رنگهاي اين سرزمين را آشنا ميبينم..



چهار شنبه 28 ارديبهشت 1398برچسب:, :: ::  نويسنده : Meysam       

سلام دوستاي گلم

اين روزا ديگه فصل امتحاناته و بعضياتونم امسال كنكور ميديد.اميدوارم كه بهترين نتايجو بگيريد.از دوستايي هم كه تو اين مدت اومدن و نظر دادن ممنونم كه بيادم بودن.

اينم بگم كه از كسي كه با اسم غريبه مياد خيلي خيلي دلخورم.چون باعث شد به يكي ديگه شك كنم و اونم ناراحت بشه .منم همون موقع وقتي رفتار بدي رو با من داشت تصميم گرفتم كه ديگه مزاحمش نشم و حرفي باهاش نزنم.

no name هم كه كلا معرفتو يادش رفته و با اينكه هميشه  به وبلاگش سر ميزنم حالي نميپرسه.خيالي نيست.از اون نزديكتر هم نتونستن با معرفت(بمونن).

اين شعرو به همتون تقديم ميكنم.اگه معني واقعيشو خوب درك كنيم قدر لحظه هارو بيشتر ميدونيم.براي تك تكتون آرزوي سلامتي و موفقيت دارم.

 

بی خبر از همدگر آسوده خوابیدن چه سود                بر مزار مردگان خویش نالیدن چه سود

زنده را باید به فریادش رسید تازنده است             ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چه سود

زنده را تا زنده است  قدرش بدان                     ورنه بر روی مزارش دسته گل چیدن چه سود

زنده را در زندگی دستش بگیر                          ورنه مشکی از برای مرده پوشیدن چه سود

با محبت دست پیران راببوس                                    ورنه بر روی مزارش زار نالیدن چه سود

تا زمانی زنده ایم ،بیگانه ایم                                    در عزا روی همدیگر ،بوسیدن چه سود

گر توانی زنده ای را شاد کن                                 در عزا عطر و گلاب ناب پاشیدن چه سود

از برای سالمندان یک گل خوشبو ببر                   تاج گل ها در کنار هم دیگر چیدن چه سود

گر نرفتی خانه اش تا زنده بود                               خانه صاحب عزا ،شبها خوابیدن چه سود

گر نپرسی حال  من تا زنده ام                                               گریه و زاری و نالیدن چه سود

سالها عید وآمد ورفت ونکردی یاد من                     جای خالی مرا در خانه ام دیدن چه سود

گر نکردی یاد من تا زنده ام                               سنگ مرمر روی قبر مردگان چیدن چه سود



جمعه 2 ارديبهشت 1398برچسب:, :: ::  نويسنده : Meysam       

سلام دوستاي خوبم.

يادش بخير زماني كه تو چت آرزو بوديمو و تقريبا هر روز همديگه رو مي ديديم.اما از اون موقع به بعد ديگه بيشترتون بي معرفت شديد . حتي سر نميزنيد نظر بذاريد.از چند نفري كه نظر گذاشتن و خودشون ميدونن چقدر برام عزيزن ممنون.اميدوارم همگي در كنكور امسال تو بهترين جاها و بهترين رشته ها قبول بشيد.ايام فاطميه رو هم بهتون تسليت ميگم و از همتون التماس دعا دارم.

هميشه بيادتونم...

مــــــوفق باشين



جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:, :: ::  نويسنده : Meysam       

[url=http://asemanbux.com/register.php?ref=meysam91][img]http://asemanbux.com/themes/GeN4/images/banner.jpg[/img][/url]

 



دو شنبه 18 بهمن 1389برچسب:, :: ::  نويسنده : Meysam       

ای خداوند!

به علمای ما مسئولیت

و به عوام ما علم

و به مومنان ما روشنایی

و به روشنفکران ما ایمان

و به متعصبین ما فهم

و به فهمیدگان ما تعصب

و به زنان ما شعور

و به مردان ما شرف

و به پیران ما آگاهی

و به جوانان ما اصالت

و به اساتید ما عقیده

و به دانشجویان ما نیز عقیده

و به خفتگان ما بیداری

و به دینداران ما دین

و به نویسندگان ما تعهد

و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور

و به محققان ما هدف

و به نومیدان ما امید

و به ضعیفان ما نیرو

و به محافظه کاران ما گشتاخی

و به نشستگان ما قیام

و به راکدان ما تکان

و به مردگان ما حیات

و به کوران ما نگاه

و به خاموشان ما فریاد

و به مسلمانان ما قرآن

و به شیعیان ما علی(ع)

و به فرقه های ما وحدت

و به حسودان ما شفا

و به خودبینان ما انصاف

و به فحاشان ما ادب

و به مجاهدان ما صبر

و به مردم ما خودآگاهی

و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری و شایستگی نجات و عزت ببخش

                                                                                                                دکتر علی شریعتی



15 مهر 1389برچسب:, :: ::  نويسنده : Meysam       

و این هم جمله های زیباتر اززبان  دکتر شریعتی  خودمون  

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است .

 

اکنون تو با مرگ رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این زندگی من است

 

وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

 

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

 

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند

 

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد

 

 

 

هر کسی را نه بدان گونه که « هست »، احساس می کنند ،بدان گونه که « احساسش » می کنند ، هست

 

و در آخر یک شعر  از فریدون مشیری تقدیم شما عزیزان میکنم :

 

«شکوفه و چمن و نور و رنگ و عطر و سرود
سپاس و بوسه و لبخند و شادباش و درود»
«به پرستو ، به گل ، به سبزه درود ! »

 

«ما عاشقان نور و بهار و پرنده‌ایم
شب، بوسه می‌فرستیم
مهتاب نازنین را
با صبح می‌ستاییم
مهر گل‌آفرین را»

 

من دل به زیبایی به‌خوبی می‌سپارم، دینم این است
من مهربانی را ستایش می‌کنم، آیینم این است
انسان و باران و چمن را می‌ستایم
انسان و باران و چمن را می‌سرایم

 

         او نه تنها زیباییها را می‌ستاید ، در میان آنها درس مهر و دوستی و مهربانی به ما می‌دهد



15 مهر 1389برچسب:, :: ::  نويسنده : Meysam       

 

 

سلام . خوبین ؟خوشین ؟ دلم برای همتون تنگ شده بود. ببخشید از اینکه یه روز هستمو یه ماه نیستم. کنکوره دیگه.خداروشکر دوتاشونو خوب دادم.

 

 

یکی ازاد بود که نتایجش اومده و از قرار معلوم رتبم تو اهواز 3 شده و اون یکیم که مهمتر و سختتره نتایجش دو هفته دیگه میاد .دعا کنین تو این یکی قبول شم.

 

 

خب دوستای گلم از امروز تصمیم گرفتم که  اینجا رو قشنگتر از قبل کنم و هریکی دو روز اپش کنم  تا شما وقتی سر میزنین از اینکه وقت گذاشتینو سر زدین پشیمون نشین. اگه هم چیز خاصی  دوست دارین که تو وبلاگم باشه حتما بگین.

 

 

خب دیگه زیاد حرف نزنم  بریم سراغ چندتا  موضوع جالبو قشنگ که امیدوارم خوشتون بیاد .

 

 

 

 

 

اول اینکه تصمیم گرفتم هر روز سه تا داستان جالبو اموزنده بذارم .اگه دوست داشتین که اینکارو ادامه میدم پس حتما حتما نظراتتونو واسه تک تکشون بگین واسم خیلی مهمه.

 

 

راستی منبعشونو هم بعد بهتون میگم که فکر نکنین با کلک از جایی برداشتم .بالاخره اون دوستمونم واسه اینا زحمت کشیده .

 

 

خب بریم سراغ  داستان اول

 

 

 

 داستانی از سقراط  (فیلسوف مشهور یونانی)

 

 

 

در دوره ماد ها،سقراط به دليل خرد و درايت فراوانش مورد ستايش بود.


روزي فيلسوف بزرگي که از آشنايان سقراط بود با هيجان نزد او آمد و گفت:

 

 

 

 

 


"سقراط ميداني راجع به يکي از شاگردانت چه شنيده ام؟"

 

 

 


سقراط پاسخ داد:"لحظه اي صبر کن،قبل از اينکه به من چيزي بگويي،از تو مي خواهم آزمون کوچکي را که نامش آزمون 3 پرسش است،بگذراني."

 

 

 

 

 


مرد پرسيد:"3 پرسش؟"

 

 

 


سقراط گفت:"بله درست است.قبل از اينکه راجع به شاگردم با من صحبت کني،لحظه اي آن چه قصد گفتنش را داري امتحان کنيم.اولين پرسش-حقيقت-است.کاملا مطمئني آنچه را که ميخواهي به من بگويي حقيقت دارد؟"

 

 

 

 

 


 مرد جواب :"نه فقط در موردش شنیده ام.

 

 

 



سقراط گفت:"بسيار خوب، پس واقعا نمي داني که خبر درست يا نادرست است. حالا بيا پرسش دوم را بگويم،پرسش-خوبي-. آنچه را که ميخواهي در مورد شاگردم به من بگويي خبر خوبيست؟"

 

 

 

 

 


مرد پاسخ داد:"نه،برعکس..."

 

 

 


سقراط ادامه داد:"پس مي خواهي خبري بد در مورد شاگردم که حتي در مورد حقيقت آن هم مطمئن نيستي بگويي؟"

 

 

 

 

 


مرد کمي دست پاچه شد و شانه بالا انداخت.

 

 

 


سقراط ادامه داد:"و اما پرسش سوم-سودمند بودن-است.آنچه را که ميخواهي در مورد شاگردم به من بگويي،برايم سودمند است؟"

 

 

 

 

 


مرد پاسخ داد:"نه واقعا..."

 

 

 


سقراط نتيجه گيري کرد:"اگر مي خواهي به من چيزي را بگويي که نه حقيقت دارد و نه خوب و نه حتي سودمند است،پس چرا اصلا آن را به من ميگويي؟"

 

 

 

 

 


مرد،شکست خورده و شرمنده بود و سقراط به اين دليل فيلسوفي بزرگ و دانشمندي مورد احترام بود.

 

 

 

داســـتان دوم

 

 

 

خدا کجاست؟

 

 

 

روزی مردی که بسیار خود را صاحبدل و اهل معرفت میدانست وارد دهکده ای شد.یکراست نشانی استاد را گرفت و

 

 

 

درست وسط کلاس درس کنار شیوانا(استاد مدرسه)نشست و به او خیره شد.

 

 

 

 

 


شیوانا لبخندی زد و خیرمقدمی گفت و جویای احوالش شد.اما آن فرد با غرور گفت:

 

 

 


"من سن و سالم ازتو بیشتر است و سالها به کسب دانش و معرفت مشغول بوده ام و اکنون قصد دارم به قله بلند آن کوه بروم و به خدا نزدیک تر شوم."

 

 

 

 

 


شیوانا با تبسم از او پرسید:"اگر به قله رسیدی و چیزی جز قله و ابر و برف ندیدی،چه میکنی؟"

 

 

 


مرد غریبه با غرور گفت:"دستانم را دور دهانم میگذارم و فریاد میزنم که آهای خدا،تو کجایی؟"

 

 

 

 

 


شیوانا لبخند زد و گفت:"زحمت زیادی نکش.مطمئن باش جوابی که میشنوی این است که من آن پایین بین بندگانم هستم،تو کجایی؟"

 

 

 

داستان سوم 

 

 

 

باید دیگران را بخشید تا ...

 

 

 

معلمی از شاگردانش خواست که کیسه ای سیب زمینی تهیه کنند و به کلاس بیاورند.سپس برای هر دانش آموز به

 

 

 

ازای هر تجربه ای که در آن از بخشیدن افراد خودداری کرده بودند،یک سیب زمینی انتخاب کرد و روی آن نام مورد و

 

 

 

 

 

تاریخش را نوشت و در یک کیسه پلاستیکی قرار داد.

 

 

 


بعضی از کیسه ها خیلی سنگین شده بودند.

 

 

 

 

 


از دانش آموزان خواسته شد مدت یک هفته،آن کیسه را همه جا همراه خود ببرند.کیسه را شبها کنار رختخوابشان

 

 

 

بگذارند،در ماشین کنارشان باشد و یا در حین کار،کنار میز و...

 

 

 

 

 


دشواری حمل این کیسه،فشار روحی را که تحمل میکردند به آنها نشان میداد.همینطور به آنها نشان میداد برای آنکه

 

 

 

در هیچ موقعیتی آن را فراموش نکنند،مجبورن همیشه به آن توجه کنند.

 

 

 

 

 


طبیعتا بعد از مدتی سیب زمینی ها خراب شدند و بوی بدی ایجاد کردند و وضعیت ناخوشایندتر شد.

 

 

 


طولی نکشید که دانش آموزان فهمیدند که خلاص شدن از سیب زمینی ها،بهتر و مهم تر از حمل آنهاست.

 

 

 

 

 


این تشبیه خوبیست برای بهایی که ما به خاطر حفظ رنج ها و ناراحتی هایمان میپردازیم.همیشه اغلب ما بخشش

 

 

 

را هدیه ای به دیگران تصور میکنیم،در صوری که مسلما بخشش برای خود ماست.


 

 

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد